علی باباچاهی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

علی باباچاهی
سه شنبه 7 مهر 1394 ساعت 22:51 | بازدید : 2264 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

انرژی خورشیدی که ته کشید

من تمام شده بودمتو تماماو تمامتمامِ تمام

مثلثی چادر به سروسوسه گرآمدنشست روی زانوهای هندسی ام

دست کشیدم به چادرش

شکاف برداشته بود سرش

اَشکال هندسی فقط می توانند حق حیات داشته باشندصدا بود یا که ندا؟

سوار دوچرخه شدمدوچرخه دودایره دارد

و تعدادی شعاع دلبرانه که به مرکز ثقل دایره ها وصل می شوند

و دو شاخ گاو که زمین سابقاً روی آن می چرخیدهچرخیده بودیوَ تمام!

 

تغییر جنسیت بدهم یا نه؟مخروطی شوم که عاشق یک زاویه ی منفرجه باشد؟

رفتم که بروم در حوض بیضی شکلبا گلابی های از درخت افتاده بازی کنم

معلم ریاضی گفت: مخروطی که مختلف الاضلاع بشودباید چشم گوشش با درس و مشق

بسته شود

ثبت نام کند در کنکور سراسریدرس شیرین ریاضی رااز شیرین ریاضی یاد بگیرد

از جلو مدرسه ی موش ها رد نشودابلیس زیر پوستش نرودبد نشود

سپس به فرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید

همه سجده کردند مگر ابلیسکه از سجده کنان نبود

ابلیس فتحه به فتحه پشت سرم بودکه ضربدری بزند روی صورتِ مخروطی-

که خراطی شده

و من دستم اندر ساعد مثلث متساوی الساقین بود

ذوزنقهدایرهمکعب و مخروط

 

از مربع گرفتهتا مستطیلو خورشیدی که انرژی خورشیدی اش تمام شده

زندگی هندسی رستاخیزی ست در میان ابعاد نامکشوفی که تازه کشف شده

و از این گذشته این دو چشم و ابرو را باید در کدام یک از شکل های هندسی جا بدهم

که ذوزنقه اجازه بدهد تو به جمع ما اضافه بشویعین سری که به تنم

و تو بپری در بغل مخروط دست به دعایی که منم؟

--------------------------------------------------------------

گوشماهی ها زیرک اند وخیلی رفیق باز

در رازداریّحریفشان نمی شوی هرگز

چل سالِ تمام با یکی از آن ها به گرمابه و گلستان می رفتم

منت خدای را عزوجلسعدی شاهد است.

غرق تماشای پرنده ای که شدمیک روز

دیر رسیدم به قرار:دکه ای کنار اسکله!

گوش و هوش تیزی دارند گوشماهی هاگفتند:

تاخیر تو هم تعبیری دارد

این پرنده برای قفس ساخته نشده است!

--------------------------------------------

 

می خواهد از پشتِ بامِ دوست نبینددشمن نشنود

 

گام برنداشتهبردارد طوری که پرت و پخشِ زمین بشود

 

بعدعینکش اش را در صفحه ی حوادث پیدا کندروزنامه بخواند که چه شدچه نشد

 

و بگوید چرا روسری ام آب اناری شده

 

موسی بندری می گویدیا از بندر آمده این جنزیر دشداشه ی مردی خودش را به خواب زده تا تهران

 

یا از زنگبارکه در شهرک غرب بیرون بپردپریدهرفته زیر پوست زنی که

 

عینکش در صفحه ی حوادث پیدا شده

 

جن که در پوست زن فرو برودیا به طوری عاشق می شودیا به طورِ به طوری که

 

و یا از لب بامگام برنداشتهاستخوان هایش زیر درخت انارکاشته می شود

 

گربه های کوچه ی ما کارشان شده لیسیدن استخوان هایی که در آینده مادربزرگ می شوند

 

زن های استخوانی بهتر است با پشت بامبا عرش کاری نداشته باشندبنشینند روی فرش

 

البته از فردا شب با چراغ قوه می گردم گردِ شهریا مولانا

 

از جنّ و جن معلولم و اجسادم آرزوستیا مولانا

 

به رفتگرها می گویمبا سگ مردهگربه ی مردهپرنده ی مردهکاری نداشته باشند

 

منظور جسدهای تازه تازه ای ست که می توان دور تا دور سفره چید: گوجه فرنگیخیارشور

 

اهل تعارف نیستمچشم و بنا گوش لذیذتر است

 

آلفردمن این دو چشم سیاه را در حدقه دیده – پسندیده بوده ام

 

حالبه هر حالنه غضبی در کار استنه میر غضبی

 

سرگیجهدل پیچهاز عوارض عیاری است

 

تا صبح خیلی ماندهاین چراغ قوّه باید از رو ببَرد کرم شب تاب را

 

استخوان های من اگر استخوان های تو را دوست نداشت

 

و جن های منِ منبا جن های تو وَ تودوست نبودند

 

یا پاسبان سوت می کشیدیا چراغ قرمزتوت فرنگی تر می شد

 

عرضی دارم ای خدای دانایِ توانایِ عاشق هایِ مولانایِ زن هایِ پشت بام های

 

رفتگرهایِ آلفردهای میر غضب هایِ جسدهایِ اهل تعارف نیستم های از عوارض عیاری!

 

کاری بکن ای خدا که در اینجالندن لندنباران ببارد

 

و جز دوری شماملالی نیست.

-----------------------------------------------------------

 




:: برچسب‌ها: شعر علی باباچاهی , اشعار علی باباچاهی , شعر , علی باباچاهی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: